عشق یعنی یاء و سین !! | ||
می ایستم جلوی پنجره ی بزرگ رو به حیاط، دم غروب است. مامان کرکره ها را کنار کشیده، . چیزی برای نگاه کردن نیست. من بارها وقتی درخت ها سبز شده اند، وقتی میوه داده اند روزهایم خالی اند، و دلم و روحم نمی دانم تابستان چطور گذشته، من در سطل زباله ی اتاقم را باز کرده ام و روزهایم را مستقیم فرستاده ام آن تو، اما هیچ اندوهی هم از این بابت ندارم. صدا می آید، یک صدایی مثل صدای ریزش آب، یک چیزی دارد می ریزد توی قلبم و لبریزش بغض ندارم، بغض ندارم اما صورتم را توی بالشت فرو می کنم و چشم هایم خیس می شوند.
نمی خواهم گریه کنم صندلی ام را می کشانم تا کنار پنجره به جایی که ایستاده ای نگاه می کنم خوبم، که پای خاک و ریشه اش درختی که درست در لحظه ی کاشته شدنش خشکید!! پوسید!! میلادت مبارک درخت تنهای من!! بعد از تحریر: +باران که می بارد آدم ها بی اختیار قدم تند می کنند! اما قدوم من بی اختیار کند می شوند.. +کاش می شد ابرها را راضی کرد، همین جا بمانند و جایی نروند، آن قدر روی این شهر گریه
[ جمعه 91/8/19 ] [ 10:27 عصر ] [ سجده ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |