عشق یعنی یاء و سین !! | ||
اینجا را ببین؟؟توی سینه ام را می گویم... یک چیزی دارد می کوبد انگار... در دشت بی پرنده ی دل من همه چیز خوب است... خورشید صبح ها سر ساعت می آید و شب نشده به خانه بر می گردد و شیفت اش را با ماه تعویض می کند... تا او هم کمی پیش خانواده اش باشد... ماه هم می آید و شب را تا صبح با ستاره ها می لاسد و می رود... اینجا درخت ها در حال سبز شدن هستند... سوز سر زمستانی جایش را با موسم بهاری طاق می زند ... همه جا سبز است... خیابان هایش هم شلوغ شده...انگاری یکی ملت را دنبال کرده تا بازار را با خود جارو کنند... ترافیک ها سنگین و سنگین تر می شود... بوی عید می آید...بوی بهاری شدن... اما اینجا درون سینه ی من...یک چیزی اضافی است...انقدر که گاهی نفسم را تنگ می کند... سنگین است... درد می آورد وجودم را.. یک تکه گوشت که دارد یخ می زند...سرد شده است... دارد رنگ بی تفاوتی به خود می گیرد.. هرچه با عقلم می جنگم نمی شود... چنگ می گیرد و دندان می گزد...پنجول هایش را می کشد و زخم می کند وجودم را... خودش گفت حالا وقت این حرفا نیست... آری...اینجا آب ها روان... نان ها گرم و روغنی... تنها قلب من است که دارد می شمارد لحظه های نبودنش را... اینجا یک چیز است که دارد نفسم را می برد... خموووش!! تالاپ و تولوپ بس است!!اصلا چه معنی می دهد؟؟ تو هم باید چون دیگران آبنبات چوبی لیس بزنی... بخندی و پایکوبی کنی... به جک های مسخره و پر از تحقیر دیگران... به درد های مردم... به اداهای پسر دایی کوچک ات... به افتادن یک پیرمرد روی زمین... به چپ کردن ماشین یک خانم راننده... به پینه های دست های کارگرتان... به صدای خنده های دیگران... به جیغ های بنفش همسایه... تو هم باید اینچنین شوی!رنگ جماعت! تو هم باید بخندی!به او! که دیگر رفته! تو حالا...تویی!! هرچقدر هم شکسته باشی... دیگر وقت عشق بازی و سینه چاک کردن نیست!این را خودش گفته! تو هم باید بخندی به او و معشوقه ی جدیدش! هذیان دیگر بس است!!!! پ.ن: از من مپرس چرا دوستت میدارم! تو همچون شعری که هر چه دروغ می گویی زیباتر می شوی! پیشاپیش سال نو به خودم و همه ی خودی ها مبارررررررررررک!!! افسونگر... [ پنج شنبه 90/12/25 ] [ 2:19 عصر ] [ سجده ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |